خاطره ی روزی که آرسامم به دنیا اومد
سلام آرسام جونم...زیبای من نمیدونی این یه هفته ای که پیشمون هستی چطور همه رو عاشق خودت کردی همه دوست دارن و تند تند میان دیدنت...انقدر نازی و انقدر شیرینی که من دلم نمی اد یه لحظه از من دور باشی ارسام جون... هفته ی پیش یه همچین روزی بود که شما تصمیم گرفتی بیای بغل مامانی...میخوام الان از اون روز برات بگم...از اون روزی که هم قشنگ بود...هم سخت...هم پر از دلهره...و هم... از روز قبلش شروع میکنم....... شنبه ١٢ مرداد بود صبح بابا میلاد من رو برد برای اپلاسیون...خانومه میگفت احتمال زیاد پسرت تا اخر هفته می آد...خیلی خوشحال بودم که اومدنت نزدیک شده...بعد از ظهر با بابا میلاد رفتیم آستانه پیش خانوم دکتر رجب زاده معاینه کرد و گفت چیزی نموند...
نویسنده :
آریسا
18:38